قشنگ بود سناي عاشقم...
امشب رفتم بيرون ماه تو آسمون ميدرخشيد مثه چي بعد که ياد تو افتادم نظرم در موردش عوض شد گفتم ايشــــــ بيريختــــ
حـــتـــــــي ديــــگر نميـــخواهـــــم آرزويــت باشــم
آرزو مــــيـــــکـنــم او آرزوي تـــو باشــــــــــد
و آرزوي او ديــــــــــــــگري....
يک نفر دهان خاطرات را ببندد.نميخواهم بشنوم....عذابم ميدهند...
البته ابن يه جمله ست اما بعضي وقتا خاطرات خييييلي شيرينن...