بیــ تو مهتابــ شبیــ ...
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم ... همه تن چشم شدم ، خیره بدنبال تو گشتم ... شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم ... شدم آن عاشق دیوانه که بودم ... در نهان خانه ی جانم ، گل یاد تو درخشید ... باغ صد خاطره خندید ... عطر صد خاطره پیچید ... یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم ، پر گشودیم در آن خلوت دلخواسته گشتیم ... ساعتی بر لب آن جوی نشستیم ، تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت من همه محو تماشای نگاهت ... آسمان صاف و شب آرام ... بخت خندان و زمان رام ... خوشه ی ماه فروریخته در آب ... شاخه ها دست برآورده به مهتاب ... شب و صحرا و گل و سنگ ، همه دلداده به آواز شباهنگ ... یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن ، لحظه ای چند بر این آب نظر کن ... آب آیینه ی عشق گذران است ... تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است ؛ باش فردا که دلت با دگران است ... تا فراموش کنی ، چندی از این شهر سفر کن ... با تو گفتم حذر از عشق ندانم ... سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم ...روز اول که دل من به تمنای تو پر زد ، چون کبوتر لب بام تو نشستم ... تو به من سنگ زدی ، من نه رمیدم ؛ نه گسستم ... با تو گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم ... تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم ... حذر از عشق ندانم ؛ نتوانم ... اشکی از شاخه فرو ریخت ؛ مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت ... اشک در چشم تو لرزید ... ماه بر عشق تو خندید ... یادم آید دگر از تو جوابی نشنیدم ... پای در دامن اندوه کشیدم ... نه گسستم نه رمیدم ... رفت در ظلمت غم آن شب و شب های دگر هم ... نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم ... نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم ... بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم ....
فریدون مشیری