آینده و من ...
سلام ...
مینویسم از دلتنگی ، مینویسم از دوستانم ، مینویسم از دوست بد و رفیق خوب ... مینویسم از فراموشی و فراموش شدن ... و مینویسم از معرفتی که دیگر کم پیدا میشود ، خیلی کم ... این روز ها خیلی فکر میکنم ... خیلی زیاد ! به دوستانی که دیگر در کنار آنها بودن را تجربه نمیکنم ، به دوستان جدیدی که تا به حال حضورشان را حس نکرده ام ؛ اما قرار است حس کنم ! ؛ به مرحله ی جدیدی از زندگی ام و به نامردی بعضی نامردان ... اینجا جای گله نیست ... چرا ؟! چون نیست و همین !
این روزها به همه فکر میکنم ... به خودم فکر میکنم ... گذشته ام را دوست دارم ... از آن راضیم اما از آینده ای میترسم که از دور به من نمایان میشود و من ترس آن دارم که زمانیکه از آن میگذرم بعد از اینکه به پشت سرم نگاه میکنم ، افسوس بخورم و آه بکشم ... نه ...
این سهم من از زندگی نیست و نخواهد بود ... مطمئنم !