سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ღ♥ GhArAr NaBoOd ♥ღ

تو را منـ یــاد میـدارمــ همهـ هنگامـ ...! نهـ چونـ نـیما کهـ میگویــد : شباهنگامــ ... !

فاطــمهــ ... :(

 

سلام ...

یه چند روزه فهمیدم یکی از دوستام ؛ داره از مدرسمون میره ...

فاطمه ( یا همون غریب خودم !! )

تیزهوشان رشته انسانی قبول شده ...

خب طبیعتا هم میخواد بره ...

منم صریح میگم که خیلی ناراحتم ...

فکر میکنم بالاخره خودش یه روز این پستو میخونه پس بذار شروع کنم ...

روز اول که وارد مدرسه شدم واقعا تنها بودم ... ! واقعا !

اما وقتی چهره آشنای بعضی از بچه ها رو دیدم ،

یه کم این تنهایی کمرنگ تر شد ،

ولی فقط یه کم ...

گذشت تا اینکه زنگ تفریح اول تو رو دیدم !‌ یادته ؟!

با جلیلی بودی ؟! اومدم پیشت و سلام کردم و قرار شد دیگه با هم بریم ...

اونروزا فکر نمیکردم که هیچوقت بعنوان دوستم ازت یاد کنم

ولی انگار دارم اینکارو میکنم ... !

خب سال تحصیلی داشت میگذشت ...

اوایل یا خودمون دوتا با هم میرفتیم یا با رستگارو سمانه اینا میرفتیم !

اونروزا رو یادته ؟

ولی بعدش من کم کم با بچه های کلاسمون صمیمی شدم

و اونام شدن جزو دوستام ...

البته تو هم هنوز دوستم بودی ...

اینم بگما که تو هم با بچه های کلاستون دوست بودی

ولی زنگ تفریحا همیشه با من میومدی !

همیشه هم پیشم بودی ...

( ایولا به این وفاداری ! :) )

فکر نکن من متوجه نبودم ...

درسته بعضی وقتا ،

باور کن غیر عمدی و از روز سهو ،‌ بهت بی توجهی میکردم ، 

ولی همشون بی منظور بودن ...

مهسا رو که هنوز یادته ؟!‌

ریحانه جووونو چی ؟! فرنوش و رضایی بقا رو چی ؟!

یادته ماجرای غزل و ریحانه رو ؟!‌

تعریفایی که از مینو میکردی یادته ؟!

یه چیزی بگم ؟!

من حتی دلم واسه حرفای بیخودی هم که میزدی تنگ میشه !

جدا میگم !

البته میدونم که تو هم دست کمی از من نداری !

مطمئنم !

راستی ارتودنسیتو کامل کردی ؟!

امتحانای ترم دوم یادته ؟!‌

اینم بدون من هیچ وقت یادم نمیره ، که یه دوستی داشتم

که تو کلاس 1/2 میز اول ردیف سمت چپ و سر میز میشست

و  بیشتر صبحایی که تو کلاس بودیم ،

من قبل از اینکه برم کیفمو بذارم تو کلاس ،

میومدم پیش اون !‌

من طرفداری هات یادم نمیره !

همینطور قهرای مسخرمون و غد بازیای تو !

یادته اون روز که سر ورزش داشتی گریه میکردی !؟

قیافه اون روزت هنوز یادمه !

خب ...

فکر نمیکردم دیگه سال دوم تو مدرسه هم نباشیم ...

من کلی برنامه داشتم واسه سال دوممون ...

حالا که دیگه تو نیستی ... برنامه هام به هم ریخت ...

حواست هست که ؟!

سال دیگه مهسا تو کلاسمه ، اما ... تو که نیستی ! 

چه فایده ؟!

من فکر میکردم سعیده میخواد بره ،

ولی الان میبینم که تو داری میری ...

فرقی نداره ،‌ رفتن دوتاتون ناراحتم میکنه ...

ولی رفتن تو خیلی بی مقدمه بود ...

فقط با یه اس ام اس ... 

داشتم دیشب فکر میکردم ،

که چرا خدا هر چیزی رو که دوست دارم ازم میگیره ؟!‌

نشستم واسه خودم شمردم ...

تعدادش از انگشتای دستم بیشتر شد ... !

مهم نیس ، اما واقعا چرا ؟!

نمیدونم چی باید بگم ...

ولی ...

فقط امیدوارم اگه به صلاحته بری همون مدرسه ،

و از ته قلبم امیدوارم که موفق باشی ...

اگرم قسمته تو همین مدرسه پیش خودم بمونی ! :)

فقط اگه این پستو خوندی ،

امیدوارم اگه از دستم یه موقع ناراحت شدی ،

ببخشیم ...

بازم برات آرزوی موفقیت دارم ،

اولین دوست دوره دبیرستان من !

موفق باشی ... !




[ یادداشت ثابت - پنج شنبه 92/3/24 ] [ 5:21 عصر ] [ SaNa ] [ نظر ]