چهـ بستنیــ ایـ خوردیمــ مــا ! :)
سلاملیکم ؛ دوستان عزیز !
تعطیلات خوبه ؟! به ما که خیلی خوش میگذره !
دیروز با یکی از دوستام ( ملیکه ) رفته بودیم استخر ؛
موقع برگشت گفتیم بریم بستنی قیفی بخوریم .
هیچی عاقا رفتیم بستنی ها رو گرفتیم و مشغول خوردن شدیم
فقط یه مشکلی که داشت این بود که این آقائه که بستنی ها رو میریخت ،
خیلی بستنی ما رو زیاد ریخت ! ینی قیف بستنیه زیاد بود !
حالا بیخیال اون !
منو ملیکه رو به روی هم وایساده بودیم داشتیم بستنی مونو میخوردیم
و حرف میزدیم
نمیدونم یهو چی شد که بستنی من درسته افتاد رو مقنعم .. !!!
وای خدا ! من که اولش تو شک بودم که من با این بستنیه حالا چیکار کنم ؟!
فک کن !!! تو میدون شهدا جلوی یه ملت !!
منم عتیقه ! ( بلا نسبت ! )
در حین اینکه ملیکه داشت میگفت : واای سنا !!! چی شد ؟؟!
بستنی رو همونجوری انداختم رو دستش !
ینی باید اونجا بودید قیافه ملیکه رو میدیدید !
بیچاره اومد فک کنه با این بستنیه که رو دستشه چیکار کنه
که بستنی خودشم درسته انداخت رو زمین !!!
من فقط ریسه میرفتم تو اون شرایط !
بستنی منم که رو دستش بود انداخت رو نون خالی بستنی خودش !!!
نون خالی بستنی منم سر و ته گذاشت رو اون بستنیه !!!
ینی من دیگه داشتم وسط خیابون غش میکردم ...
رفته بودم یه گوشه مثه این دیوونه ها فقط میخندیدم !
بعد تازه به من میگه سنا برو اینو بنداز تو سطل آشغال !!!
منم گفتم : ملیکه جون شرمنده !!
ملت میگن این چه آدم روانی ایه که یه نون خالی هم گذاشته رو بستنیش !!!
حتما از پشت کوه اومده !
عاقا این ملیکه هم آمپر چسبوند همونجوری رفت وسط میدون ،
با اون بستنیه دنباله سطل میگشت !!
کل ملتم آدم ندیده ؛ مارو نگاه میکردن و بهمون میخندیدن !!!
حالا بیچاره سطل پیدا کرده ، سطله پر آّبه ! ینی آی من خندیدم !
آخر سر یه سطل پیدا کردیم بالاخره از شر بستنیه خلاص شدیم !
من گفتم دیگه ماجرا تموم شد ، ولی دیدیم نه ! تازه اولشه !
حالا ملیکه خانوم دستش نوچ شده ! بگردیم دنباله آب !
تو این حین هم بند کفشه ملیکه باز شده بود !!
با همون بندای باز خانوم راه افتادیم تو خیابون ،
رفتیم تو یه پارک داریم دنبال آب میگردیم !
ملیکه بهم گفت سنا بند کفشمو ببند !
منم اومدم ببندم یه کم شلوارشو زدم بالا که رو شلوارش گره نزنم
حالا وسط هیرو ویری اینجوری میکنه : نه سنا کسی پامو ببینه گناهه !
حالا همه مردم بیکار ؛ فقط وایسادن پای این خانومو ببینن !
منم بندو روی پاچه شلوارش میخواستم گره بزنم !!!! :) تا گناه نشه !
که متاسفانه ملیکه نذاشت !
بعد این قضایا ، تازه تصمیم گرفتیم باز بریم بستنی بخوریم !
ماشالله رو ! :)
بستنیا رو گرفتیم ملیکه به من میگه : سنا فقط دور از هم وایسیم !!
ینی من دیروز تا خونه فقط خندیدم !!!
از دست این دوستای ما ! :)
نظر یادتون نره !
فعلا !