سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ღ♥ GhArAr NaBoOd ♥ღ

تو را منـ یــاد میـدارمــ همهـ هنگامـ ...! نهـ چونـ نـیما کهـ میگویــد : شباهنگامــ ... !

شباهت پرنسس های والت دیسنی و واقعی

 





[ یادداشت ثابت - پنج شنبه 91/6/10 ] [ 11:42 صبح ] [ SaNa ] [ نظر ]

شباهت باورنکردنی بازیگران خارجی وایرانی !

سلام ...

این عکسا رو ببینید ! خیلی جالبه ! من که خیلی تعجب کردم وقتی دیدم !

شباهت باورنکردنی بازیگران ایرانی و خارجـی !

لیلا اوتادی

شبنم قلی خانی

ترانه علیدوستی

سحر دولتشاهی

باران کوثری


لیلا حاتمی

پژمان بازغی

رضا کیانیان





[ یادداشت ثابت - پنج شنبه 91/6/10 ] [ 11:22 صبح ] [ SaNa ] [ نظر ]

احساس تو ...

 

                         احساس تو چون طراوت باران است ...

 
              بر زخم شکوفه های گل درمان است ...

 
              هر وقت که در هوای تو می چرخم ؛


               انگار نفس کشیدنم آسان است ...




[ یادداشت ثابت - پنج شنبه 91/6/3 ] [ 10:16 عصر ] [ SaNa ] [ نظر ]

پیچ و تاب من و رقص تو ...

 

زخمی بر پهلویم است ...

روزگار نمک میپاشد ...

من پیچ و تاب میخورم ...

و همه گمان میکنند که من میرقصم ...





[ یادداشت ثابت - پنج شنبه 91/6/3 ] [ 10:3 عصر ] [ SaNa ] [ نظر ]

گذشت یعنی این ...

 

از زمانیکه به یاد دارم تو تنها یک چشم داشتی ... وقتی کوچکتر بودم ؛ مشکلی نبود اما وقتی به مدرسه میرفتم و وقتی یک روز به مدرسه آمدی . بچه ها با دیدن تو مسخره ام کردند و گفتند : هه هه ! مادر تو فقط یه چشم داره ... کلی تو مدرسه از طرف دوستام مسخره شدم ... اونروز وقتی اومدم خونه ؛ با چشم هایی متنفر از تو ، نگاهت کردم و بر سرت فریاد زدم که : چرا به مدرسه ی من اومدی ؟؟! بچه ها همه من رو بخاطر اینکه تو یک چشم داری مسخره کردند ... و به اتاقم رفتم و چشم خیس تو رو ندیدم ... حتی جوابی هم به من ندادی ... سالها گذشت ... تو دیگر به مدرسه ام نیامدی ... حالا دیگر من تبدیل به جراحی معروف شده بودم و تشکیل خانواده داده بودم و تو را از مدتها پیش در آن خانه ی متروک تنها گذاشته بودم ... هیچ خبری هم از تو نداشتم ... چون ازت متنفر بودم ... روزی تو را دیدم که به در خانه ام آمده بودی و قصد داشتی چند روزی را پیش من و خانواده ام بمانی ... بر سرت فریاد زدم و از خانه ام بیرونت کردم و به تو یادآور شدم که ازت متنفرم ... از من عذر خواستی و با لبخندی که همیشه بر لبت بود رفتی ... چند سال گذشت ... خبر فوتت را شنیدم ... ناراحت نشدم و فقط برای اینکه پسرت بودم خودم را برای مراسم خاک سپاری ات رساندم ... آرام خوابیده بودی و باز هم همان لبخند زیبا برلبت بود ... در دستانت نامه ای بود خطاب به من ... آنرا خواندم ... سلام پسرم ... میدونم که از من بدت میاد و ازم متنفری  ... ازت معذرت میخوام که بخاطر اینکه من تنها یک چشم داشتم دوستانت مسخره ات میکردند ... بابت آنروز که به خانه ات آمدم معذرت میخواهم ... خبر تشکیل خانواده ات را شنیده بودم و برای دیدن نوه و همسر عزیزت آمدم ... مرا ببخش ... اشتباه کردم ... تو به من یادآوری کردی که از من متنفری چون تنها یک چشم دارم ... راستش پسرم ، زمانیکه تو دو ساله بودی روزی از سر شیطنت زیاد جسمی در چشمت فرو رفت و یک چشمت را از دست دادی ... باید تا آخر عمر یک چشم داشتی اما نمیتونستم قبول کنم که پاره ی تنم یک چشم داشته باشد و من یک جفت ... به همین خاطر یکی از چشمهایم را به تو هدیه کردم ... ازت معذرت میخوام که اذیتت کردم و باعث شدم بخاطر مراسم خاکسپاری ام از شهرت بیرون بیای و به کارهات نرسی ... بر خلاف تنفری که تو از من داری ؛ من همیشه دوستت داشتم ؛ و دارم .....



[ یادداشت ثابت - پنج شنبه 91/6/3 ] [ 9:45 عصر ] [ SaNa ] [ نظر ]

زندگی ؛ عشق و رهایی ...

گل اگر خوار نداشت ؛

دل اگر بی غم بود ؛

اگر از بهر پرنده قفسی تنگ نبود ؛

زندگی ،

عشق ،

رهایی

همه بی معنا بود ...




[ یادداشت ثابت - یکشنبه 91/5/30 ] [ 12:46 عصر ] [ SaNa ] [ نظر ]

واسه کسی که ازش بیزاااااارم !

 

بهت نمیگم سلام چون برام هیچ وقت مهم نبودی و نیستی و ارزش سلام گفتن نداری !

من که دیگه تو رو نمیبینم و تو هم از این موضوع سوء استفاده کردی و هر چی خواستی گفتی ... مغروری ... از خود راضی .. متکبر ...

برام مهم نیست دربارم چی فکر میکنی چون از چیزی که هستم راضیم ...

حقیقت اینه که من نتونستم از همون روزی که اومدی سر زنگ عربی بهم گفتی دوستت دارم ؛ بهت بگم که من ندارم ...

من احساسی نسبت بهت ندارم ... یکی هستی مثه بقیه همکلاسی هام ! نگفتم و گذاشتم تو رویا بمونی که ازت خوشم میاد ...

گذشت و گذشت تا سال تموم شد و سر کارنامه ها بحثمون شد و تو تموم کردی یه رابطه ی به ظاهر دوستی رو ! 

و ماجراهای بعدی و خیال پردازی های مجددت ... ارزش اینی که بخوام تو وبم برات پست بذارمو نداشتی ...

فقط چون دوست داشتم این حرفا رو به خودت بگم ولی حتی نمیتونم فکرشم کنم که باهات حرف بزنم ، این پستو گذاشتم ...

همکلاسی سابق عزیز ... رفتارتو درست کن ... لطفا ... !





[ یادداشت ثابت - یکشنبه 91/5/30 ] [ 12:39 عصر ] [ SaNa ] [ نظر ]
<   <<   11   12   13   14   15      >