مَنـ فَقَط لَبخَندَتـ را میخواهَمـ ...
مَن فَقَط لَبخَندَت را میخواهَم ...
مُهِم نیست کِه با مَن بِخَندی یا بِه مَن یا با هَر کَسِ دیگَر ...
مَن فَقَط لَبخَندِ رویِ لَبانَت را میخواهَم ...
تو کِه شادی مَن هَم شادَم ...
: اَشک هایَت را پاک کُن ؛ او بَرمیگَردَد ... تو میخَندی ... مَن هَم خَندِه بَر لَبانَم مینِشینَد ...
مینِشینَم دَر کُنجِ تَنهایی ؛ نِمیخواهَم کِه بَرگَردی ...
فَقَط بِه عَکس هایَت ، بِه یادَت وَ بِه آهَنگ هایَت بِگو کِه تَنهایَم گُذارَند ؛
دَر عُمقِ دَریایِ تَنهایی ...
وَ خواهِشِ دیگَری دارَم ...
دیگَر بِه خوابِ مَن نَیا ...
میخواهَم تَنها باشَم ،
چون
تَنهایی ،
تَنها کَسی اَست کِه تَنهایَم نِمیگُذارَد ...
( مخاطب خاصی نداره ! قابل توجه شما شقایق خانم جوگیر ! )