سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ღ♥ GhArAr NaBoOd ♥ღ

تو را منـ یــاد میـدارمــ همهـ هنگامـ ...! نهـ چونـ نـیما کهـ میگویــد : شباهنگامــ ... !

سرکار خانمــــ : مخاطبــ خاصــ *

مخاطب خاص این پست سلام ...


نمیدونم ذهنیتی که تو از دوستی داری چیه

 

و تو زندگیت واست دوستی چه جوری تعریف شده ...


کاری هم ندارم ...


من اصلا نمیخواستم این حرفا رو بگم یا اصلا بنویسم ؛ ولی ... دیگه نوشتم ... !


من مثه بعضیا نیستم که سر همه چیز خودشونو بزنن به اون راه ... !!


دوستی تو فرهنگ لغات ذهن من یعنی با هم بودن و همدیگرو تنها نذاشتن ...


دوستی یعنی وفادار بودن به همدیگه و به یاد هم بودن ...

 

دوستی یعنی معرفت داشتن ...


دوستی یعنی من تویی که دوستمی رو  ترجیح دادم به دیگران

 

که اسمتو گذاشتم دوست ...


دوستی یعنی وجه های مشترک زیاد بین من و تو ... یعنی کنار هم بودن ...


یعنی تا دیدیم یکی دیگه پیدا شد که گوش شنواتری

 

برای شنیدن حرفامون داره ؛


نذاریمش و بریم ...


اونم تنها ... یعنی من تو همه شرایط با تو باشم و تو با من ...


من اگه با یکی دیگه میرم چون از دوستی با تو مطمئن نیستم


و یه چیزی به نام غرور درونم میگه نرو پیشش ... شاید اون نخواد با تو باشه ...


و وقتی میبینم درست میگه ؛ از روی رفتارات میفهمم غرورم داره راست میگه ؛


خب طبیعیه که حرفش گوش میدم ... تو اما ... همه چیزو خیلی ساده میگیری


و تو بیخیالی سیر میکنی ؛ نمیدونم چرا ؟؟؟!

 

منم مثه تو دوستای صمیمی داشتم ...


بهشون خیلی هم وابسته بودم ... مثه خودت ...


ولی قرار نیست دیگه بخاطر اونا کل سالمونو خراب کنیم !


چون اون دوست صمیمی پیدا نکرده ؛ تو هم این کارو نکنی !


نمیدونم ... امیدوارم وقتی این پست رو مشاهده فرمودید ،


لطف بفرمایید خودتونو به اون راه نزنید


و نظرتونو بفرمایید !!! لطفا !!! 


* سنا *

 



[ یادداشت ثابت - جمعه 91/11/21 ] [ 7:23 عصر ] [ SaNa ] [ نظر ]

بغضمــــ *

هَر آهَنگی کِه گوش میدَهَم ؛

 


بِه هَر زَبانی کِه باشَد ؛


بُغضَم را میشِکَنَد ...


نِمیدانَم ...


بُغضَم بِه چَند زَبانِ زِندِه یِ دُنیا ،

 

مُسَلَط اَست ،

 


کِه خودَم نِمیدانَم !!!

 


 


 



[ یادداشت ثابت - چهارشنبه 91/11/19 ] [ 5:39 عصر ] [ SaNa ] [ نظر ]

بهـ یاد سهــ بار سفریـــ کهــ رفتمــ پیشـــ عشقمـــ ...

به یاد دنیا و آقای عزیزم ...


به یاد آخرین سفر مشهد با بچه ها ...

 

 

 

 

به یاد اذن دخول خوندنای  

 

هول هولکی مون ...


به یاد زیارتای قشنگمون ...

 

 


 

به یاد صدای نقاره های تو صحن ...


به یاد نمازامون تو حیاط حرم ...

 

 


به یاد اون لحظه که  

 

دستمون خورد به حرم ...


به یاد دعای الوداعمون ...



 

به یاد آخرین دفعه زیارت تو حرم ...


و به یاد همه خاطرات موندگارمون


از مشهد  ...



[ یادداشت ثابت - سه شنبه 91/11/18 ] [ 11:43 عصر ] [ SaNa ] [ نظر ]

دلــــــــــــ منـــــــ *

دلم کوچک است ...


کوچکتر از باغچه پشت پنجره ...


ولی آنقدر جا دارد که برای دوستی که دوستش دارم ؛


نیمکتی بگذارم ؛ تا همیشه ...


 



[ یادداشت ثابت - پنج شنبه 91/11/13 ] [ 6:45 عصر ] [ SaNa ] [ نظر ]

# افسوسـ خوردنـ برایـ گذشتهـ ؛ حسرتـ خوردنـ برایـ آیندهـ استـ #

 

سلام .



نمیدونم شمایی که الان داری این پستو میخونی تا حالا تو وبم اومدی یا نه ؛



ولی اگه با ماوسی که دستت روشه یه کم بیای پایین تر



و تقریبا وبلاگمو ببینی ؛



تو هر صفحه ی وبم کم کمش یکی دوتا یادداشت که



درباره منو دوستامه پیدا میکنی ...



دوستایی که برام خیلی عزیز بودن و هستن و خواهند بود ! اما میدونی چیه ؟



اشکال من  اینه که خیلی تو گذشته و خاطراتش موندم



و نصف امسالمو وقف خاطرات گذشته کردم ...



یادم نبود دیگه ترم اول سال اول دبیرستان تکرار نمیشه ...



اینکه از فرصتام باید به نحو احسن استفاده کنمو یادم رفته بود ...



افسوس داره پی بردن به این حقایق ...



اونم اینکه آدم بخواد اشتباه خودشو بفهمه و بهش پی ببره ...



ولی خب یه تجربه ی خیلی خوب شد ؛



اینکه قرار نیست خاطره های قشنگ مون رو فراموش کنیم ،



ولی قرارم نیست بخوایم همش تو اون خاطرات زندگی کنیم



و حسرت رفتن اونا رو بخوریم ...



  من به این نتیجه با جون و دل رسیدم ...



تاوانشم معدلم بود ... کم نبود ؛ اصلا ،



ولی اون چیزی که من میخواستم به هیچ عنوان نبود ...

 


پس ایشالله واسه ترم دوم تلاشمو دو برابر میکنم ؛ جبران ترم اول !



اون خاطره های به یاد موندنی هم میرن یه قسمت ذهنم



و برای همیشه ثبت میشن ...



امیدوارم با من هم عقیده باشی !؟؟

 





[ یادداشت ثابت - سه شنبه 91/11/11 ] [ 7:56 عصر ] [ SaNa ] [ نظر ]

* یــــاد روزایـ کودکیــــــــــ بخــــــــیر *

یاد روزهای کودکی  بخیر ...


قهر میکردیم تا قیامت ...


لحظه ای بعد چه زود قیامت میشد ...


 



[ یادداشت ثابت - دوشنبه 91/11/10 ] [ 4:5 عصر ] [ SaNa ] [ نظر ]

# آدمـ ؟! خوشـا بهـ حالتـ #

خوشا به حالت آدم ...



چون آن زمان هیچ کس نبود ،




که حوایت را هوایی کند ...




پ.ن : از دوست گلم فاطمه!



( زیاد به خودت نگیریا فاطمه !!! )

 

 

 






[ یادداشت ثابت - یکشنبه 91/11/9 ] [ 9:5 عصر ] [ SaNa ] [ نظر ]
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >