سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ღ♥ GhArAr NaBoOd ♥ღ

تو را منـ یــاد میـدارمــ همهـ هنگامـ ...! نهـ چونـ نـیما کهـ میگویــد : شباهنگامــ ... !

# جمعهـ ایـ دیگر همـ گذشتـ ...؟! #

 

گفتم که روی خوبت از ما چرا نهان است ؟

گفتا تو خود حجابی ، ور نه رخم عیان است ...

گفتم که از که پرسم جانا نشان رویت ؟

گفتا نشان چه پرسی ، آن کوی بی نشان است ...


[ یادداشت ثابت - پنج شنبه 91/8/19 ] [ 9:18 عصر ] [ SaNa ] [ نظر ]

# دلتنگـ نباشمـ ؟؟؟! #

میگویند دلتنگ نباش !

هه !

مثل این است که به آب بگویی :

خیس نباش !




[ یادداشت ثابت - دوشنبه 91/8/16 ] [ 8:43 عصر ] [ SaNa ] [ نظر ]

# شنقلـ و اسکلـ جــــــــــــــــــــــــــــونـ #

اینـ اسکلـ یا اوسکولـ کهـ اکثر ما میگیمـ ؛ مخصوصا وقتیـ با دوستامونـ

حرفـ میزنیمـ ؛ یهـ ریشـ یـ خیلیـ جالبـ دارهـ ! کهـ منـ هفتهـ پیشـ

از زبونـ یکیـ از دوستامـ شنیدمـ !

اسکلـ یهـ پرندهـ یـ خیلیـ اسکلهـ !!!!! کهـ وقتیـ برایـ خودشـ غذا

جمعـ میکنهـ ؛ میبرهـ یهـ جا اونا رو ذخیرهـ میکنهـ واسهـ وقتیـ کهـ لازمـ

داشتهـ باشهـ ! ولیـ متاسفانهـ بخاطر هوشـ زیادیـ کهـ اینـ پرندهـ دارهـ

؛ همیشهـ فراموشـ میکنهـ غذاهاشو کجا گذاشتهـ !!!

حالا شنقلـ کیهـ ؟؟!

یهـ پرندهـ اییهـ از اسکلـ باهوشتر و البتهـ زیباتر ! کهـ وقتیـ غذاشو

جمعـ میکنهـ میارهـ دو دستیـ میدهـ بهـ اسکلـ براشـ ذخیرهـ

کنـــــــــــــــــهـ !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

ینیـ خیــــــــــــــــــــــلیـ ..... !

شنقل و اسکل جووون

 


[ یادداشت ثابت - پنج شنبه 91/8/12 ] [ 2:45 عصر ] [ SaNa ] [ نظر ]

# دبیرایـ گلــــــــــــمـ #

یاد دبیرامون بخیر ... ! نمیخوام بگم بچه ی درسخونی بودما ؛ ولی خب درسم

 

خوب بود ! ولی در کنارش شیطنتم داشتم دیگه ! خصوصا وقتی با دوستام بودم !

 

قبلا درباره شیطنتامون یه پست گذاشتم ! آره میگفتم ؛ خلاصه رابطمون با معلما

 

خوب بود . دبیر ریاضی مون خانم تنیده ور بود ... وای   ...در کنار اینکه

 

خداییش عالی درس میداد اکثر بچه ها هم خیلی دوستش داشتن ! خیلی معلم

 

باحالی بود ! خانم تنیده ور ریاضی سال دوم و سوممون بود . سال اول بهترین

 

معلمی که از نظر اخلاقی دیدم دبیر ریاضیمون بود ... خانم فدایی ! یشونم خیلی

 

خوب درس میدادن و جزو معلمایی اند که من خیلی بهشون ارادت دارم ! خیلی !

 

دبیر زبان انگلیسی مون خانم نبوتی بود ! یه خانم ریزه نقش با یه قیافه ای

 

که خیلی به دل میشست ! البته جزو معلمایی بودن که خیلی کم به بچه ها رو


میدادن و از کمتر کسی خوششون میومد ولی من به ایشونم فوق العاده ارادت

 

داشتم و دارم ! دبیر دینی مونو که دیگه نگو ... خانم عسگری ! عزیزممعلمی

 

بود که میتونم بگم اکثر بچه ها واقعا دوسش داشتن ! از جمله خودم واقعا هم

 

دوست داشتنی بودن ! با اون هیکل تپل و قد متوسط و رفتارشون که همیشه بچه

 

ها رو میخندوند !!!! دبیر قرآنمون هم خانم کرباسچیان بودن که تیکه کلامشون

 

الانه بود !!! " الانه بریم تمرینای درس دو رو حل کنیم ! الانه گروهی بشینین

 

!! " خانم که اینو میگفتن منو و دوستام همین جور ریز ریز میخندیدیم ! یادش

 

بخیروای خدا چقدر خانم شیخ علی ماه بود ... دبیر علوممون ... باورتون نمیشه

 

اگه بگم تو دو سالی که معلم من بود حتی یه بار هم سرکلاس داد نزد و تنها

 

دبیری بود که خیلی به بچه ها از نظر شخصیتشون احترام میذاشت .... خیلی

 

دبیر گلی بود ... درس دادانشون هم که دیگه حرف نداشتگفتم خانم شیخ علی

 

دو سال دبیر علوممون بوده ! این وسط سال دوم یه خانم دیگه معلم علوممون شد ؛

 

خانم تجری ! ایشون رشتی بودن و لهجه داشتن و خلاصه ما سر کلاس ایشون

 

  فقط میخندیدیمتیکه کلامشونم این بود که اخم میکردن و میگفت : خانوما

 

؟؟!!! تو اون پستم که گفتم زیر یکی از معلما سوزن گذاشتیم ؟؟! همین خانم

 

تجری بود ! آها ! راستی ؟! خانم جلالی رو یادم رفت ! دبیر هنر و تاریخ و جغرافی !


خانم جلالی هم از جمله معلمایی بودن که در عین حال اینکه خیلی مهربون بودن و


بچه ها رو درک میکردن ؛ یه جورایی خیلی عجیب بودن و همیشه کارای تازه


میکردن ! تیکه کلامشونم این بود که میگفتن : خدا بکشه هر کی رو که ... ! دبیر

 

تاریخ سال دومم هم خانم مرادیان بود که سال سوم ما از مدرسمون رفت و من دلم

 

براشون لک زده ! ینقدر قشنگ تاریخو توضیح میدادن که من هنوز همشو مو به


مو یادمهخیلی هم به ایشون اراده ی ویژه ای داشتم ... خیلی ... دبیر حرفه مون

 

هم خانم اسماعیلی بود که متاسفانه زیاد رابطه ی خوبی با ایشون نداشتم ولی


خب به عنوان معلمم همیشه براشون احترام قائلمفقط دعا میکنم بعضی از


معلمام مثله خانم تجری و خانم کرباسچیان این پستو خدایی نکرده نخونن ....

 

خدا کنه !!!  چون خیلی بد میشه ! خیلی ... !


[ یادداشت ثابت - چهارشنبه 91/8/11 ] [ 6:51 عصر ] [ SaNa ] [ نظر ]

# کاشکیـ دلمـ براتـ تنگـ نمیشد ... #

سلامـ ...

امروز فهمیدمـ یکیـ از عزیزترینـ هایـ زندگیمو دیگهـ تا دوماهـ نمیبینمـ ...

خیلیهـ دوماهـ ...... خیلیـ ......ولیـ خبـ دستـ منـ نبود کهـ خودشـ خواستـ ....

حالا همـ منـ فقط باید صبر کنمـ .....

شمارشـ معکوسـ دلمـ واسهـ دیدنشـ از همینـ الانـ شروعـ شدهـ ؛

فقط قبلا از اینکهـ بخواد بشمرهـ ؛

با اینکه محالهـ اینـ نوشتهـ رو بخونهـ بهشـ بگمـ

خیلیـ بیـ معرفتهـ و دلمـ خیلیـ براشـ تنگـ خواهد شد ...

خیلیـ بیشتر از خیلیـ !

دلمـ ؟! حالا بشمار ...

 یکـ ... دو ... سهـ ...


[ یادداشت ثابت - جمعه 91/8/6 ] [ 8:20 عصر ] [ SaNa ] [ نظر ]

* مبـــــــــــــــــــــــــــــــــــارکهـ ! *

 


[ یادداشت ثابت - پنج شنبه 91/8/5 ] [ 2:33 عصر ] [ SaNa ] [ نظر ]

#* دلمـ خیلیـ تنگهـ ... خیــــــــــــــلیـ ... *#

دل من گم شد ، اگر پیدا شد ،


بسپارید به امانات رضا (ع) ...


واگراز تپش افتاد دلم ،


ببریدش به ملاقات رضا (ع) ...


از رضا (ع) خواسته ام تا شاید ؛


بگذارد که کنیزش شوم ...


همه گفتند محال است ؛ اما ،


دلخوشم من به محالات رضا(ع) ...

 

 


[ یادداشت ثابت - چهارشنبه 91/8/4 ] [ 1:42 عصر ] [ SaNa ] [ نظر ]
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >