سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ღ♥ GhArAr NaBoOd ♥ღ

تو را منـ یــاد میـدارمــ همهـ هنگامـ ...! نهـ چونـ نـیما کهـ میگویــد : شباهنگامــ ... !

منـــ ؟؟!

سلام ...

این پست یه نظر سنجی درباره خودمه ...

دوستای خوبم ؟! ( مخصوصا اونایی که با هم تو یه مدرسه بودیم و هستیم ! )

میشه کلا بگید درباره اخلاق من چه برداشتی میکنین ؟؟!

کلا به نظرتون اخلاقم خوبه ... بده ... دوست دارم نظرتونو بدونم !

راستی ! همه ی کامنتای این پست خصوصیه !

شمام خصوصیش نکنید ، خودم میکنم !! :)

جوابشم تو وباتون حتما میدم .

فقط میشه لطفا صادقانه بگید ؟ من ناراحت نمیشم ... مطمئن باشید ...

منتظر نظراتون هستم !



[ یادداشت ثابت - دوشنبه 91/12/22 ] [ 7:38 عصر ] [ SaNa ] [ نظر ]

تو بگو : تولدمــ مبارکـــ؟!

سلام دوستای خوبم !

فردا ( 21 اسفند ) تولدمه ! امروزم کلی با دوستام خوش گذروندیم ...

امسال یکی از بهترین تولدای عمرم بود !

وای ... ینی من دقیقا 16 سال پیش چنین روزی به دنیا اومدم ... !

خب دیگه ... برم سر تولدم ... !

فقط اینم بگم تولد من خیلی مختصر و جمع و جوره !

کم و کسرشو به بزرگی خودتون ببخشید !

خب این کیکمه :

امروز همه تولدمو تبریک گفتن ؛ غیر از یه نفر ...

نمیدونم ارزش این همه محبت رو داری یا نه ... فقط میدونم ...ولش کن ...

به هر حال سال آینده موظفی تولدمو دوبار تبریک بگی !!!

راستی ! همه تولدمو بهم تبریک گفتن غیر از خودم : تولدم مبارک ! ... !


راستی از همه بچه های گل پارسی بلاگ هم بخاطر تبریک هاشون ممنونم !

خیلی لطف کردین ! همگی ! :)



[ یادداشت ثابت - شنبه 91/12/20 ] [ 8:18 عصر ] [ SaNa ] [ نظر ]

ریاضیـــ یا تجربیــــ ؟!

سلام ... 

بچه ها میدونید ؟ خیلی نگرانم واسه انتخاب رشته ... ینی یه جورایی خیلی دو

دلم ! انسانی که نمیرم ... بین تجربی و ریاضی موندم ... از یه طرف ریاضی رو

خیلی دوست دارم ؛‌ از یه طرفم میبینم که تجربی هم ریاضی داره ... تازه تو

تجربی تنوع بیشتره ! هم زیست هست ؛ هم ریاضی فیزیک و هم شیمی ! اما

ریاضی ، زیست نداره . یه مشکل دیگم هم دبیر عزیز زیستمونه که من براش

میمیرم !!!!!!! ایشـــــــ ! نمیدونید ایشون چه اعجوبه ای تشریف دارن ... تو

دفتر عقاید یکی از دوستام ؛ نوشته بود از کدوم معلم بیشتر بدتون میاد ؟! ینی

از مثلا 15 تا جواب قشنگ 11 تا نوشته بودن خانم "..." ! از جمله خودم ! بچه

های کلاسمونم بهش میگن خانم y ! آخه وقتی یه دبیر از کلاسمون تعریف

میکنه ، بچه ها میخوان بگن که خانم "..." مثلا گفته کلاستون خیلی بده ،‌

نمیخوان معلمه بفهمه کی رو  میگن ؛ واسه همین بهش میگن خانم y ! یه روز 

اومده سر کلاس ما میگه : من هروقت میخوام بیام سر کلاس شما ، خلقم تنگ

میشه !!! میخواستم بگم بیار من خودم چنان برات گشادش کنم !!! (: والا ! آخه

این حرفه ؟! ایشون خیلی هم زنده دل تشریف دارن ! روسری هایی تو مدرسه

میپوشن که من با 15 سال سن اون رنگی نمیپوشم که اون با 40 و خورده ای سال

میپوشه !!! صورتی جیغ ، بنفش ، ... البته به دور از این حرفا ، من کلا ازشون

خوشم میاد ، ولی سه شنبه چنان حرصمو در اوردن که رفتم خونه ، فقط گریه کردم

.... یه امتحانایی از ما میگیرن که من از هر کدوم از دوستام جواب سوالاشو

میپرسم ؛ میگن : اینا اصن تو زیسته اوله ؟؟! خب طبیعتا اگه بتونی از دست

همچین معلمی 20 بگیری ؛ خیلیـــــــــــــــــه ! از یه طرف دیگم متقاضی

تجربی زیاده و قبولیش کمه ... میترسم قبول نشم ... ولی ریاضی درصد قبولیش

بالاست ... فقط دعا کنین بهترین انتخابو کنم ... مرسی ... (:




[ یادداشت ثابت - سه شنبه 91/12/16 ] [ 6:55 عصر ] [ SaNa ] [ نظر ]

یهــ وقتاییــــ*

بعضی وقتا یه چیزی مینویسی ؛

فقط برای یه نفر ...

اما دلت میگیره ...

وقتی یادت می افته که هر کسی ممکنه این نوشته رو بخونه ،

بجز اون یه نفر ...




[ یادداشت ثابت - جمعه 91/12/12 ] [ 7:53 عصر ] [ SaNa ] [ نظر ]

نگرانـــــــ فردا نیستمــــــ*

نگران فردایم نیستم ...


خدای دیروز و امروزم ، فردا هم هست ... !



اما سخت است...


زمانیکه میخواهی از خودت ،


پیش همین خدا شکایت کنی و ...


نمیشود !...):

 


[ یادداشت ثابت - سه شنبه 91/12/9 ] [ 6:55 عصر ] [ SaNa ] [ نظر ]

خییییلیـــــــــــــ خوشحالمـــــــــ*

دوستای عزیزم سلام !


الان که دارم براتون این پست رو مینویسم از ته دلم خوشحالم ...


امروز از بس دلم تنگ شده بود ، از ساعت 4/30 نشستم و پای تلفنو

 

و به تک تک دوستام زنگ زدم !


به 4 تاشون ... دلم براشون یه ذره شده بود ...


با مریم حرف زدمو و مثه اون موقعا براش مسئله ریاضی که

 

فردا امتحان دارنو توضیح دادم ...


با محدثه حرف زدم و از دوستای جدیدش واسم گفت !


به منا زنگ زدم و خاطره های پارسالو با هم دوره کردیم

 

و کلی خندیدیم ! البته بیشتر اون !


به ریحانه زنگ زدم و از بیچاره رو از خواب بیدارش کردم

 

و باهاش حدود نیم ساعت حرف زدم ! 


و حالا دلیل خوشحالیم ! با ریحانه قرار گذاشتیم

 

بریم در مدرسه دوستام ...


وااااااای !!! میخوام بعد شش ماه ببینمشون ...

 

دوستای عزیزمو ...


اونایی رو که دو سال تموم باهاشون بودم ...


فقط مونده اجازه مامان ... اونم دعا کنید گیر الکی نده ...


میرم با مامان حرف بزنم ... !


دعا یادتون نره ها ! ممنون !‌



[ یادداشت ثابت - دوشنبه 91/12/8 ] [ 7:45 عصر ] [ SaNa ] [ نظر ]

نظر سنجیــ*

دوستای خوبم !


یه نظر سنجی گذاشتم ، ( پایین وبلاگمه ) !


خوشحال میشم نظرتونو دربارش بدونم !


منتظرما ! 


 



[ یادداشت ثابت - دوشنبه 91/12/8 ] [ 3:6 عصر ] [ SaNa ] [ نظر ]
<      1   2   3   4   5   >>   >